- معلق کردن
- آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
معنی معلق کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آگاهاندن، آگاه کردن
اندیشیدن اندیشه کردن
اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
پاره پاره کردن دریدن: و زخمها پیاپی میزدند تا لباس وجود بر پیلان چنان مخرق و ممزق کردند که
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
تنپوش دادن خلعت دادن
جاوید کردن جاودان کردن جاویدساختن جاودان کردن: شاعران و نویسندگان نام نیک او را مخلد کرده اند
زیا وندنیدن زینه مند کردن
آکاسنیدن آکاهنیدن آگاهاندن
کیفر دادن سزای عمل بد کسی را دادن مجازات کردن
معاف داشتن
زندگی کردن
خبر دادن، اطلاع دادن
(کشتی) بینی را بر خاک گذاشتن: همچو گل ساغر صهبای مروق نکشند تا به پیشت همه چون بید معلق نکشند. (گل کشتی)
از کار باز کردن و بیکار کردن، تعطیل کننده
برینیدن نشاختن تعیین کردن بر قرار کردن، معلوم کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
پاره کردن شکافتن: (پس شیر از جوانب در آمدند و زخمها پیاپی میزدند تا لباس وجود بر پیلان چنان مخرق و ممزق کردند که بزرگتر پاره ای از پیلان گوش بود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 225)
چسباندن
پیوستن پیوند دادن پیوند دادن پیوستن: (رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم) (حافظ. 261)
Suspend
isentar
приостанавливать
aussetzen
befreien
zwalniać
припиняти
освобождать