جدول جو
جدول جو

معنی معلق کردن - جستجوی لغت در جدول جو

معلق کردن(شَ دَ گُ تَ)
آویختن. آویزان کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، منوط کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وابسته کردن کاری رابه چیزی یا عملی. و رجوع به معلق شود، عضوی از اعضای ادارات دولتی را موقتاً از خدمت برکنار کردن تا پس از رسیدگی به تهمت وی مجازات شده یا به کار خویش بازگردد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
معلق کردن
آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
معلق کردن
آویختن، آویزان کردن، برکنار کردن، معزول کردن، تعلیق، به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
پیوستگی. توجه کردن. روی آوردن:
ز هست و نیست، خداوند هست و نیست، بری است
بدین دو، خلق تعلق کند، نه خالق بار.
ناصرخسرو.
من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردم. (کلیله و دمنه). رجوع به تعلق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاقب کردن
تصویر معاقب کردن
کیفر دادن سزای عمل بد کسی را دادن مجازات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحق کردن
تصویر ملحق کردن
پیوستن پیوند دادن پیوند دادن پیوستن: (رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم) (حافظ. 261)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصق کردن
تصویر ملصق کردن
چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممزق کردن
تصویر ممزق کردن
پاره کردن شکافتن: (پس شیر از جوانب در آمدند و زخمها پیاپی میزدند تا لباس وجود بر پیلان چنان مخرق و ممزق کردند که بزرگتر پاره ای از پیلان گوش بود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 225)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین کردن
تصویر معین کردن
برینیدن نشاختن تعیین کردن بر قرار کردن، معلوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطل کردن
تصویر معطل کردن
از کار باز کردن و بیکار کردن، تعطیل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی) بینی را بر خاک گذاشتن: همچو گل ساغر صهبای مروق نکشند تا به پیشت همه چون بید معلق نکشند. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاش کردن
تصویر معاش کردن
زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
معاف داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلوم کردن
تصویر معلوم کردن
خبر دادن، اطلاع دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلع کردن
تصویر مطلع کردن
آکاسنیدن آکاهنیدن آگاهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
جاوید کردن جاودان کردن جاویدساختن جاودان کردن: شاعران و نویسندگان نام نیک او را مخلد کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلع کردن
تصویر مخلع کردن
تنپوش دادن خلعت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
پاره پاره کردن دریدن: و زخمها پیاپی میزدند تا لباس وجود بر پیلان چنان مخرق و ممزق کردند که
فرهنگ لغت هوشیار
اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقل کردن
تصویر تعقل کردن
اندیشیدن اندیشه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلح کردن
تصویر مسلح کردن
زیا وندنیدن زینه مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحق کردن
تصویر ملحق کردن
((مُ حَ. کَ دَ))
پیوستن، اضافه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثله کردن
تصویر مثله کردن
((~. کَ دَ))
گوش هاوبینی کسی را بریدن، شکنجه دادن، عقوبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلس کردن
تصویر مجلس کردن
((~. کَ دَ))
جمع شدن و گفتگو نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
((~. کَ دَ))
گذشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلع کردن
تصویر مطلع کردن
آگاهاندن، آگاه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مملو کردن
تصویر مملو کردن
آکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
Suspend
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
Exempt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
isentar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
приостанавливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
aussetzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
befreien
دیکشنری فارسی به آلمانی